چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز من مدیر ارشد رایشمند / پنجشنبه, 05 اسفند,1395 / دسته ها: ادبیات فارسی, شعر و غزل, دیوان حافظ غزل شمارهی 401 چون شوم خاک رهش دامن بیفشاند ز منور بگویم دل بگردان رو بگرداند ز منروی رنگین را به هر کس مینماید همچو گلور بگویم بازپوشان بازپوشاند ز منچشم خود را گفتم آخر یک نظر سیرش ببینگفت میخواهی مگر تا جوی خون راند ز مناو به خونم تشنه و من بر لبش تا چون شودکام بستانم از او یا داد بستاند ز منگر چو فرهادم به تلخی جان برآید باک نیستبس حکایتهای شیرین باز میماند ز منگر چو شمعش پیش میرم بر غمم خندان شودور برنجم خاطر نازک برنجاند ز مندوستان جان دادهام بهر دهانش بنگریدکو به چیزی مختصر چون باز میماند ز منصبر کن حافظ که گر زین دست باشد درس غمعشق در هر گوشهای افسانهای خواند ز من بالابلند عشوه گر نقش باز من نکتهای دلکش بگویم خال آن مه رو ببین چاپ 761 رتبه بندی این مطلب: بدون رتبه کلمات کلیدی: حافظ دیوان حافظ مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند تماس با نویسنده مطالب مرتبط می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی سلامی چو بوی خوش آشنایی به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی نوشتن یک نظر نام: لطفا نام خود را وارد نمایید. ایمیل: لطفا یک آدرس ایمیل وارد نمایید لطفا یک آدرس ایمیل معتبر وارد نمایید نظر: لطفا یک نظر وارد نمایید موافقم این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و نظرات شما را جمع می کند تا بتوانیم نظرات شما را در وب سایت پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر، قوانین و مقررات و سوالات متداول ما را بررسی کنید، در آنجا اطلاعات بیشتری در مورد نحوه و چگونگی ذخیره اطلاعات شما در اختیار شما قرار می دهیم. شما باید این قوانین را بخوانید و قبول کنید. افزودن نظر