نفس برآمد و کام از تو بر نمیآید مدیر ارشد رایشمند / پنجشنبه, 05 اسفند,1395 / دسته ها: ادبیات فارسی, شعر و غزل, دیوان حافظ غزل شمارهی 237 نفس برآمد و کام از تو بر نمیآیدفغان که بخت من از خواب در نمیآیدصبا به چشم من انداخت خاکی از کویشکه آب زندگیم در نظر نمیآیدقد بلند تو را تا به بر نمیگیرمدرخت کام و مرادم به بر نمیآیدمگر به روی دلارای یار ما ور نیبه هیچ وجه دگر کار بر نمیآیدمقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی دیدوز آن غریب بلاکش خبر نمیآیدز شست صدق گشادم هزار تیر دعاولی چه سود یکی کارگر نمیآیدبسم حکایت دل هست با نسیم سحرولی به بخت من امشب سحر نمیآیددر این خیال به سر شد زمان عمر و هنوزبلای زلف سیاهت به سر نمیآیدز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کسکنون ز حلقه زلفت به در نمیآید اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید جهان بر ابروی عید از هلال وسمه کشید چاپ 734 رتبه بندی این مطلب: بدون رتبه کلمات کلیدی: حافظ دیوان حافظ مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند تماس با نویسنده مطالب مرتبط می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی سلامی چو بوی خوش آشنایی به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی نوشتن یک نظر نام: لطفا نام خود را وارد نمایید. ایمیل: لطفا یک آدرس ایمیل وارد نمایید لطفا یک آدرس ایمیل معتبر وارد نمایید نظر: لطفا یک نظر وارد نمایید موافقم این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و نظرات شما را جمع می کند تا بتوانیم نظرات شما را در وب سایت پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر، قوانین و مقررات و سوالات متداول ما را بررسی کنید، در آنجا اطلاعات بیشتری در مورد نحوه و چگونگی ذخیره اطلاعات شما در اختیار شما قرار می دهیم. شما باید این قوانین را بخوانید و قبول کنید. افزودن نظر