دوش میآمد و رخساره برافروخته بود مدیر ارشد رایشمند / پنجشنبه, 05 اسفند,1395 / دسته ها: ادبیات فارسی, شعر و غزل, دیوان حافظ غزل شمارهی 211 دوش میآمد و رخساره برافروخته بودتا کجا باز دل غمزدهای سوخته بودرسم عاشق کشی و شیوه شهرآشوبیجامهای بود که بر قامت او دوخته بودجان عشاق سپند رخ خود میدانستو آتش چهره بدین کار برافروخته بودگر چه میگفت که زارت بکشم میدیدمکه نهانش نظری با من دلسوخته بودکفر زلفش ره دین میزد و آن سنگین دلدر پی اش مشعلی از چهره برافروخته بوددل بسی خون به کف آورد ولی دیده بریختالله الله که تلف کرد و که اندوخته بودیار مفروش به دنیا که بسی سود نکردآن که یوسف به زر ناسره بفروخته بودگفت و خوش گفت برو خرقه بسوزان حافظیا رب این قلب شناسی ز که آموخته بود دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود یک دو جامم دی سحرگه اتفاق افتاده بود چاپ 689 رتبه بندی این مطلب: بدون رتبه کلمات کلیدی: حافظ دیوان حافظ مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند تماس با نویسنده مطالب مرتبط می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی سلامی چو بوی خوش آشنایی به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی نوشتن یک نظر نام: لطفا نام خود را وارد نمایید. ایمیل: لطفا یک آدرس ایمیل وارد نمایید لطفا یک آدرس ایمیل معتبر وارد نمایید نظر: لطفا یک نظر وارد نمایید موافقم این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و نظرات شما را جمع می کند تا بتوانیم نظرات شما را در وب سایت پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر، قوانین و مقررات و سوالات متداول ما را بررسی کنید، در آنجا اطلاعات بیشتری در مورد نحوه و چگونگی ذخیره اطلاعات شما در اختیار شما قرار می دهیم. شما باید این قوانین را بخوانید و قبول کنید. افزودن نظر