در سرای مغان رفته بود و آب زده مدیر ارشد رایشمند / پنجشنبه, 05 اسفند,1395 / دستهها: ادبیات فارسی, شعر و غزل, دیوان حافظ غزل شمارهی 421 در سرای مغان رفته بود و آب زدهنشسته پیر و صلایی به شیخ و شاب زدهسبوکشان همه در بندگیش بسته کمرولی ز ترک کله چتر بر سحاب زدهشعاع جام و قدح نور ماه پوشیدهعذار مغبچگان راه آفتاب زدهعروس بخت در آن حجله با هزاران نازشکسته کسمه و بر برگ گل گلاب زدهگرفته ساغر عشرت فرشته رحمتز جرعه بر رخ حور و پری گلاب زدهز شور و عربده شاهدان شیرین کارشکر شکسته سمن ریخته رباب زدهسلام کردم و با من به روی خندان گفتکه ای خمارکش مفلس شراب زدهکه این کند که تو کردی به ضعف همت و رایز گنج خانه شده خیمه بر خراب زدهوصال دولت بیدار ترسمت ندهندکه خفتهای تو در آغوش بخت خواب زدهبیا به میکده حافظ که بر تو عرضه کنمهزار صف ز دعاهای مستجاب زدهفلک جنیبه کش شاه نصره الدین استبیا ببین ملکش دست در رکاب زدهخرد که ملهم غیب است بهر کسب شرفز بام عرش صدش بوسه بر جناب زده ناگهان پرده برانداختهای یعنی چه ای که با سلسله زلف دراز آمدهای پرینت 1015 رتبه بندی این مطلب: بدون رتبه کلمات کلیدی: حافظ دیوان حافظ مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند تماس با نویسنده مطالب مرتبط می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی سلامی چو بوی خوش آشنایی به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی نوشتن یک نظر نام: لطفا نام خود را وارد نمایید. ایمیل: لطفا یک آدرس ایمیل وارد نمایید لطفا یک آدرس ایمیل معتبر وارد نمایید نظر: لطفا یک نظر وارد نمایید موافقم این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و محتوای شما را جمعآوری میکند تا بتوانیم نظرات درج شده در وبسایت را پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر خطمشی رازداری و شرایط استفاده< /a> که در آن اطلاعات بیشتری در مورد مکان، چگونگی و چرایی ذخیره داده های شما دریافت خواهید کرد. شما باید این قوانین را بخوانید و قبول کنید. افزودن نظر