تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم مدیر ارشد رایشمند / پنجشنبه, 05 اسفند,1395 / دستهها: ادبیات فارسی, شعر و غزل, دیوان حافظ غزل شمارهی 330 تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرمتبسمی کن و جان بین که چون همیسپرمچنین که در دل من داغ زلف سرکش توستبنفشه زار شود تربتم چو درگذرمبر آستان مرادت گشادهام در چشمکه یک نظر فکنی خود فکندی از نظرمچه شکر گویمت ای خیل غم عفاک اللهکه روز بیکسی آخر نمیروی ز سرمغلام مردم چشمم که با سیاه دلیهزار قطره ببارد چو درد دل شمرمبه هر نظر بت ما جلوه میکند لیکنکس این کرشمه نبیند که من همینگرمبه خاک حافظ اگر یار بگذرد چون بادز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرم جوزا سحر نهاد حمایل برابرم به تیغم گر کشد دستش نگیرم پرینت 931 رتبه بندی این مطلب: بدون رتبه کلمات کلیدی: حافظ دیوان حافظ مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند تماس با نویسنده مطالب مرتبط می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی سلامی چو بوی خوش آشنایی به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی نوشتن یک نظر نام: لطفا نام خود را وارد نمایید. ایمیل: لطفا یک آدرس ایمیل وارد نمایید لطفا یک آدرس ایمیل معتبر وارد نمایید نظر: لطفا یک نظر وارد نمایید موافقم این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و محتوای شما را جمعآوری میکند تا بتوانیم نظرات درج شده در وبسایت را پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر خطمشی رازداری و شرایط استفاده< /a> که در آن اطلاعات بیشتری در مورد مکان، چگونگی و چرایی ذخیره داده های شما دریافت خواهید کرد. شما باید این قوانین را بخوانید و قبول کنید. افزودن نظر