بی مهر رخت روز مرا نور نماندست مدیر ارشد رایشمند / پنجشنبه, 05 اسفند,1395 / دستهها: ادبیات فارسی, شعر و غزل, دیوان حافظ غزل شمارهی 38 بی مهر رخت روز مرا نور نماندستوز عمر مرا جز شب دیجور نماندستهنگام وداع تو ز بس گریه که کردمدور از رخ تو چشم مرا نور نماندستمیرفت خیال تو ز چشم من و میگفتهیهات از این گوشه که معمور نماندستوصل تو اجل را ز سرم دور همیداشتاز دولت هجر تو کنون دور نماندستنزدیک شد آن دم که رقیب تو بگویددور از رخت این خسته رنجور نماندستصبر است مرا چاره هجران تو لیکنچون صبر توان کرد که مقدور نماندستدر هجر تو گر چشم مرا آب روان استگو خون جگر ریز که معذور نماندستحافظ ز غم از گریه نپرداخت به خندهماتم زده را داعیه سور نماندست بیا که قصر امل سخت سست بنیادست باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است پرینت 674 رتبه بندی این مطلب: بدون رتبه کلمات کلیدی: حافظ دیوان حافظ مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند تماس با نویسنده مطالب مرتبط می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی سلامی چو بوی خوش آشنایی به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی نوشتن یک نظر نام: لطفا نام خود را وارد نمایید. ایمیل: لطفا یک آدرس ایمیل وارد نمایید لطفا یک آدرس ایمیل معتبر وارد نمایید نظر: لطفا یک نظر وارد نمایید موافقم این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و محتوای شما را جمعآوری میکند تا بتوانیم نظرات درج شده در وبسایت را پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر خطمشی رازداری و شرایط استفاده< /a> که در آن اطلاعات بیشتری در مورد مکان، چگونگی و چرایی ذخیره داده های شما دریافت خواهید کرد. شما باید این قوانین را بخوانید و قبول کنید. افزودن نظر