چل سال بیش رفت که من لاف میزنم مدیر ارشد رایشمند / پنجشنبه, 05 اسفند,1395 / دستهها: ادبیات فارسی, شعر و غزل, دیوان حافظ غزل شمارهی 343 چل سال بیش رفت که من لاف میزنمکز چاکران پیر مغان کمترین منمهرگز به یمن عاطفت پیر می فروشساغر تهی نشد ز می صاف روشنماز جاه عشق و دولت رندان پاکبازپیوسته صدر مصطبهها بود مسکنمدر شان من به دردکشی ظن بد مبرکآلوده گشت جامه ولی پاکدامنمشهباز دست پادشهم این چه حالت استکز یاد بردهاند هوای نشیمنمحیف است بلبلی چو من اکنون در این قفسبا این لسان عذب که خامش چو سوسنمآب و هوای فارس عجب سفله پرور استکو همرهی که خیمه از این خاک برکنمحافظ به زیر خرقه قدح تا به کی کشیدر بزم خواجه پرده ز کارت برافکنمتورانشه خجسته که در من یزید فضلشد منت مواهب او طوق گردنم حجاب چهره جان میشود غبار تنم عمریست تا من در طلب هر روز گامی میزنم پرینت 811 رتبه بندی این مطلب: بدون رتبه کلمات کلیدی: حافظ دیوان حافظ مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند تماس با نویسنده مطالب مرتبط می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی ای دل گر از آن چاه زنخدان به درآیی ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی سلامی چو بوی خوش آشنایی به چشم کردهام ابروی ماه سیمایی نوشتن یک نظر نام: لطفا نام خود را وارد نمایید. ایمیل: لطفا یک آدرس ایمیل وارد نمایید لطفا یک آدرس ایمیل معتبر وارد نمایید نظر: لطفا یک نظر وارد نمایید موافقم این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و محتوای شما را جمعآوری میکند تا بتوانیم نظرات درج شده در وبسایت را پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر خطمشی رازداری و شرایط استفاده< /a> که در آن اطلاعات بیشتری در مورد مکان، چگونگی و چرایی ذخیره داده های شما دریافت خواهید کرد. شما باید این قوانین را بخوانید و قبول کنید. افزودن نظر