| Break the ice |
یخشکنی |
شروع مکالمه |
برای رفع خجالت در شروع گفتگو |
She told a joke to break the ice |
او یک جوک گفت تا یخ جلسه را بشکند. |
| Piece of cake |
مثل آب خوردن |
خیلی آسان |
برای توصیف کارهای ساده |
The test was a piece of cake |
امتحان خیلی آسان بود. |
| Hit the nail on the head |
به هدف زدن |
دقیقاً درست گفتن |
برای تأیید نظر درست |
You hit the nail on the head |
جوابت دقیقاً درست بود. |
| Let the cat out of the bag |
راز را فاش کردن |
لو دادن راز |
برای افشای غیرعمدی راز |
He let the cat out of the bag about the party |
او راز مهمانی را فاش کرد. |
| Under the weather |
حال نداشتن |
کسل بودن |
برای بیان حال بد جسمی یا روحی |
I’m feeling under the weather today |
امروز حالم خوب نیست. |
| Kick the bucket |
مردن |
از دنیا رفتن (عامیانه) |
برای مرگ یا خراب شدن چیزی |
The old car kicked the bucket |
ماشین قدیمی از کار افتاد. |
| Spill the beans |
راز را لو دادن |
فاش کردن اطلاعات |
برای اصرار به گفتن حقیقت |
Spill the beans! What happened |
راز را لو بده! چی شد؟ |
| Bite the bullet |
دندان روی جگر گذاشتن |
تحمل کردن |
برای پذیرش موقعیت سخت |
I bit the bullet and finished the task |
تحمل کردم و کار را تمام کردم. |
| The ball is in your court |
نوبت توست |
تصمیم با توست |
برای واگذاری تصمیم به دیگری |
The ball is in your court now |
حالا نوبت توست. |
| Barking up the wrong tree |
اشتباه گرفتن |
هدف اشتباه |
برای اشتباه گرفتن شخص یا موقعیت |
You’re barking up the wrong tree |
اشتباه گرفتی. |
| A dime a dozen |
خیلی رایج |
بیارزش |
برای چیزهای معمولی و فراوان |
Those souvenirs are a dime a dozen |
این سوغاتیها خیلی معمولیاند. |
| Beat around the bush |
حاشیه رفتن |
مستقیم نگفتن |
برای پرهیز از موضوع اصلی |
Stop beating around the bush |
حاشیه نرو و حقیقت را بگو. |
| Burn the midnight oil |
تا دیروقت کار کردن |
شبزندهداری |
برای کار یا مطالعه تا دیروقت |
She burned the midnight oil for her project |
او تا دیروقت برای پروژهاش کار کرد. |
| Caught red-handed |
دستگیر شدن |
در حین عمل گیر افتادن |
برای کشف کسی در حین خطا |
He was caught red-handed stealing |
او در حال دزدی دستگیر شد. |
| Don’t count your chickens |
جوجه را آخر پاییز میشمارند |
زود قضاوت نکن |
برای پرهیز از پیشبینی زودهنگام |
Don’t count your chickens yet |
هنوز زود است قضاوت کنی. |
| Get cold feet |
دستپاچه شدن |
ترسیدن در لحظه آخر |
برای بیان تردید یا ترس |
She got cold feet before the speech |
او قبل از سخنرانی دستپاچه شد. |
| On cloud nine |
خیلی خوشحال بودن |
سرخوشی |
برای شادی زیاد |
I was on cloud nine after the exam |
بعد از امتحان خیلی خوشحال بودم. |
| Out of the blue |
ناگهانی |
غیرمنتظره |
برای اتفاقات بدون مقدمه |
He called me out of the blue |
او ناگهان به من زنگ زد. |
| Over the moon |
بسیار خوشحال بودن |
شادی زیاد |
مشابه on cloud nine، کمی قویتر |
She was over the moon with the job |
او از گرفتن کار بسیار خوشحال بود. |
| Pull someone’s leg |
دست انداختن |
شوخی کردن |
برای شوخی با کسی |
Are you pulling my leg |
داری منو دست میاندازی؟ |
| Rain cats and dogs |
باران شدید |
بارش سنگین |
برای توصیف باران خیلی شدید |
It was raining cats and dogs |
باران شدید میبارید. |
| The early bird catches the worm |
سحرخیز باش |
موفقیت با تلاش زودهنگام |
برای تشویق به اقدام سریع |
The early bird catches the worm |
سحرخیز باش تا کامروا باشی. |
| Through thick and thin |
در سختی و آسانی |
همراهی همیشگی |
برای وفاداری در مشکلات |
She stood by me through thick and thin |
او در سختی و آسانی کنارم بود. |
| When pigs fly |
محال ممکن شدن |
هرگز |
برای غیرممکن بودن چیزی |
He’ll clean his room when pigs fly |
وقتی خوکها پرواز کنن، او اتاقشو تمیز میکنه. |
| A blessing in disguise |
خیر نهان در شر |
خیر در مشکل |
برای فایده پنهان در مشکل |
Losing that job was a blessing in disguise |
از دست دادن آن کار خیر بود. |
| Actions speak louder than words |
عمل بهتر از حرف |
اهمیت عمل |
برای تأکید بر عمل به جای حرف |
Actions speak louder than words |
عمل بهتر از حرفه. |
| Don’t judge a book by its cover |
از ظاهر قضاوت نکن |
قضاوت عجولانه نکن |
برای پرهیز از پیشداوری |
Don’t judge a book by its cover |
از روی ظاهر قضاوت نکن. |
| Every cloud has a silver lining |
هر مشکلی راهحلی دارد |
امید در مشکلات |
برای یافتن نکته مثبت در سختی |
Every cloud has a silver lining |
هر مشکلی راهحلی داره. |
| Keep your chin up |
سرت را بالا نگه دار |
ناامید نشو |
برای تشویق در سختیها |
Keep your chin up; things will get better |
ناامید نشو؛ همهچیز بهتر میشه. |
| Once in a blue moon |
بهندرت |
خیلی کم |
برای اتفاقات نادر |
I visit my hometown once in a blue moon |
بهندرت به زادگاهم سر میزنم. |