سخنی از بزرگان...

ما برای پول کار کنیم یا پول برای ما کار کند؟

ما برای پول کار کنیم یا پول برای ما کار کند؟

بی شک برای بیشتر مردم، کار کردن برای پول آسان تر از این است که یاد بگیرند پول برای آن ها کار کند. به ویژه زمانی این موضوع آشکارتر می گردد که افراد در رابطه با مسئله پول احساس ترس کنند.
از درس های بابای دارا این است که وی عقیده دارد: «ترس سبب ماندن بسیاری از مردم در یک شغل می شود. ترس از ناتوانی در پرداختن صورت حساب ها، ترس از اخراج، ترس از بی پولی، ترس از شروع دوباره، ترس از آموختن یک حرفه دیگر و دوباره برای پول کار کردن. بسیاری از مردم برده پول می شوند...».
اما ثروتمندان این گونه نیستند.
درس یک: ثروتمندان برای پول کار نمی کنند.
بسیاری از مردم دامی را که در آن افتاده اند نمی بینند. اگر چشم انداز خود را گسترش دهیم چیزی را می بینیم که بسیاری نمی بینند.
بسیاری را می توان با بهایی خرید. هر کدام هم بهایی دارند که به ترس و آزشان بستگی دارد. نخست، ترس از بی پول شدن آنان را به سختکوشی بر می انگیزاند. وقتی هم چک دستمزدشان را گرفتند آرزوهایشان سر بر می آورد و به فکر چیزهایی می افتند که پول می تواند برای آن ها بخرد. این گونه است که الگوی زندگی شکل می گیرد.
یعنی الگوی از خواب برخاستن، سر کار رفتن، پرداخت صورت حساب ها و دوباره از خواب برخاستن و .........و ........... .
پس، مردم از بی پول شدن می ترسند و به جای روبرو شدن با ترس و به جای اندیشیدن، واکنش نشان می دهند (واکنش احساسی). یعنی از ترس به دنبال کار می روند، به امید این که پول ترس آنان را رفع کند. پس پول می تواند زندگی افراد را هدایت کند و حتی احساس و روان آن ها را هم در اختیار خود بگیرد.
اما پول همه مسئله ها را حل نمی کند. شادی خریداری شده با پول کوتاه مدت است. برخی از ثروتمندان هم چنینند. این افراد نه به تحریک آرزوها که از ترس، ثروت می اندوزند به این خیال که ثروت، ترس از بی پولی را برطرف می کند. این است که ثروت روی ثروت انبار می کنند. سپس دچار ترس از دست دادن این ثروت می شوند. البته، بی پولی هم به اندازه چسبیدن به پول نگران کننده است.
دلیل اصلی ناداری، ترس و نادانی است، نه اقتصاد، دولت یا ثروتمندان. ترس درونی و نادانی است که انسان را در دام اسیر می کند.
با راه ندادن به احساسات، فرصت اندیشیدن به دست می آید. بسیاری از مردم به فرمان ترس و آرزوها در پی چک دستمزد، افزایش حقوق و تضمین شغلی می روند، بدون این که بدانند این اندیشه های احساسات محور، آنان را به کجا خواهد کشانید. نادانی هم ترس و آرزو را فشرده تر می کند. پس، مدرسه و دانشگاه اغاز راه است نه پایان خط. مدارس بر آموزش راه (و روش) کار کردن تاکید دارند نه بهره برداری از قدرت پول.
به عقیده بابای دارا اشتغال بهترین راه حل مشکل نیست (به ویژه در درازمدت). دامی که ما در آن می افتیم ناشی از ترس و آرزوها است. پس اگر در سایه احساسات به بالاترین درآمد نیز دست یابیم هم چنان برده هستیم، برده ای با دستمزد بالا. زندگی بر پایه چک دستمزد، زندگی نیست و نباید به پول اجازه داد تا لگام زندگی را در دست گیرد.
باید پرسید آیا راه دیگری هم هست؟ احساساتی اندیشیدن و جمله هایی مثل همه باید کار کنند، من شایسته اضافه حقوق هستم و غیره اندیشه هایی احساسی اند. باید به جای این ها گفت: «آیا در این جا چیزی را از دست می دهم؟» این پرسش فرصت می دهد تا احساساتی اندیشیدن را کنار بگذاریم.
چیزهایی را ببینیم که دیگران نمی بینند و تنها به دنبال پول و ایمنی نباشیم. مغز خود را برای فرصتی برای پول ساختن به کار اندازیم. آن وقت حتی زمانی که خودمان حضور نداشته باشیم هم کسب و کارمان پول در می آورد، یعنی.... پول ما برایمان کار می کند.

چاپ
1774 رتبه بندی این مطلب:
2.0

مدیر ارشد رایشمندمدیر ارشد رایشمند

سایر نوشته ها توسط مدیر ارشد رایشمند
تماس با نویسنده

نوشتن یک نظر

این فرم نام، ایمیل، آدرس IP و نظرات شما را جمع می کند تا بتوانیم نظرات شما را در وب سایت پیگیری کنیم. برای اطلاعات بیشتر، قوانین و مقررات و سوالات متداول ما را بررسی کنید، در آنجا اطلاعات بیشتری در مورد نحوه و چگونگی ذخیره اطلاعات شما در اختیار شما قرار می دهیم.
افزودن نظر

انتخابگر پوسته

ارتباط با نویسنده

x