سخنی از بزرگان...
«اولین سوالی که پرسید این بود: «حاضرید با مادر من در یک خانه زندگی کنید؟». نمی دانستم چه جوابی بدهم. گفتم باید فکر کنم. قبول کرد و رفت سراغ یک سوال دیگر. اما در تمام مدت گفتگوی مان ذهن من مدام مشغول پاسخ به همان سوال بود. چه کار باید می کردم؟»