گفته میشود در اوایل قرن بیستم، انشتین صاحب دو فرزند شد- دو نظریهی بزرگ فیزیك. میگویند او یكی را فرزندانش را دوست داشت (نسبیت) و از دیگری متنفر بود (فیزیك كوانتوم).
چه چیزی در فیزیك كوانتوم، او را بر میآشفت؟ اول از همه، غیر قابل پیشبینی بودن آن. اگر قرار باشد یك تفنگ را تنظیم كنید و آن را به هدف بزنید، با معلوم بودن سرعت و جهت گلوله، تعیین مسیر آن بعد از خروج از لولهی تفنگ، بسیار ساده است. اما فوتون این طور نیست. همانطور كه مثالِ ما دربارهی موج نورِ رهسپار شده از یك ستارهی دوردست، نشان داد، فوتون به صورت موج احتمال حركت میكند. فوتون ممكن است هرجایی در مسیر حركت موج، ظاهر شود. هر چند، احتمال ظهور آن، در بعضی مكانها بیشتر است. این باعث شد انشتین به طعنه بگوید كه باورش نمیشود «خدا با هستی تخته نرد بازی كند».
انشتین كمك كرد نظریهی كوانتوم به دنیا بیاید، ولی بسیار از آن آشفته گشت.
دومین نكتهای كه انشتین را آزار میداد، این ایده بود كه با توجه به كپنهاگ، یك جسم پیش آنكه مورد مشاهده قرار گیرد، تنها به شكل موج احتمال وجود دارد. شاید وقتی حرف از یك فوتون باشد، این مسئله چندان مهم به نظر نرسد، چون بسیار بسیار كوچك است. اما این تنها فوتونها نیستند كه از قوانین فیزیك فیزیك كوانتوم پیروی میكنند، بلكه الكترونها، پروتونها، اتمها و مولكولها نیز مشمول این قوانین هستند. همهی آنها پیش از مشاهده شدن، تنها موجاند و آزمایش دو شكاف، با موادی به بزرگی مولكولهای فولرن (Fullerene) كه 60 اتم كربن دارند، انجام شده است.
در نهایت اگر فكر كنیم، میبینیم تمام جهان ما، از اتمها و مولكولها تشكیل شده و خود ما نیز. آیا این بدان معناست كه ما تنها، امواج بزرگ احتمال هستیم؟
این تصور كه هر چیزی در جهان ما، در صورت مشاهده نشدن، ماهیتی مستقل ندارد، انشتین را واداشت به شوخی بگوید: «ترجیح میدهم فكر كنم ماه، حتی وقتی نگاهش نمیكنم، باز وجود دارد».