آیا ازدواج خوب است!؟
هر اتفاق تکراری در زندگی، بهخصوص اتفاقاتی که روی ضرورت رخ دادنشان توافقهای جمعی وجود دارد، بدون هیچ شک و تردیدی برای حل یک یا چند مشکل به وجود میآیند...
ازدواج هم جزو یکی از این اتفاقهایی است که تمام نسلهای بشر در سراسر جهان روی ضرورت رخ دادن آن به توافق رسیدهاند.
به زبان خیلی ساده ازدواج یک راهحل است برای حل مسایل و مشکلاتی که قبل از ازدواج وجود دارند و بعد از ازدواج قرار است حل و رفع شوند و یا کمرنگ گردند.
اینکه ازدواج چیز خوبی است یا نه، یک سوال فرعی است. در واقع تمرکز روی خوب یا بد بودن ازدواج خیلی مواقع آن جنبه راهحلگرایانه این پیوند مقدس را ضعیف میکند و به یک قضاوت ساده و پیش پا افتاده خوب یا بد تبدیل میکند.
وقتی کسی سوال میکند ازدواج خوب است یا نه، در حقیقت بهطور غیرمستقیم میپرسد ازدواج چه فایدهای برای من دارد؟ چه مشکلاتی از مسایل زندگی مرا حل میکند و آیا در بهبود شرایط روانی و ذهنی و جسمی من موثر است یا نه؟
بیایید ما هم از این فرصت استفاده کنیم و کمی از این زاویه یعنی از پنجره راهحلگرایانه به ازدواج نگاه کنیم. بیایید با هم روی این موضوع تامل کنیم که این اتفاق بزرگ در زندگی قرار است چه مسایل و مشکلاتی را از پیش روی ما بردارد.
مشکلی به نام تنهایی
ازدواج یک اتفاق دونفره است. دو نفری که باید از دو جنس مخالف باشند. دو جنسی که با هم تفاوتهای ذاتی و طبیعی داشته باشند. دو نفری که به خاطر تفاوت فطری وجودشان قادر باشند که از دو پنجره مختلف به زندگی نگاه کنند. دو نفری که برخلاف توهمی که شایع شده از یک جنس نباشند و از یک پنجره به زندگی نگاه نکنند. بلکه دو شخصیت کاملا متفاوت باشند که به یک سمت و راستا نگاه کنند. نگاه به یک هدف از حداقل دو زاویه متفاوت. این تفاوت و تمایز ذاتی هم در طبیعت و هم در شیوه نگاه باعث میشود که مشکلی به نام تنهایی به یکباره بعد از ازدواج محو و ناپدید شود. شما وقتی در یک اتاق یا در یک کاخ یا در یک سیاره تک و تنها نشستهاید ممکن است احساس تنهایی کنید. اما اگر یک موجود دیگر با تفاوتهای اساسی کنار شما بنشیند و به شما بگوید که میتوان از پنجره متفاوتی همین اتاق و کاخ و سیاره را به گونه دیگری دید، شما دیگر تنها نیستید. به زبان خیلی ساده همه چیزهایی که تنهایی شما را شکل میدهد ناگهان از تنها بودن میافتند و چند تا میشوند و این امر باعث میشود که دو نفر در یک اتاق یا یک کلبه سالهای کنار هم باشند بدون اینکه احساس تنهایی آنها را آزار دهد.
برعکس وقتی یکی از آن دو نفر اصرار داشته باشد که نفر دیگر را حتما شبیه خودش کند، فاجعهای بدتر از تنهایی رخ میدهد. اینکه آدم در اتاق و کلبه خودش تنها باشد یک موضوع است، اما اینکه کسی را به زور در کلبهای غریبه و بیگانه با طبیعتش زندانی کنند و بگویند حتما باید از این پنجره طلوع و غروب خورشید را نظارهگر باشد، این تنهایی دیگر از جنسی مرگبار و کشنده است که فرار از آن گاهی ارزشمندترین کاری است که انسان به نظرش میرسد.
بله ازدواج میتواند تنهایی انسان را برطرف کند. به شرطی که تفاوتهای زوج و شریکی که قرار است شریک تنهاییمان شود را بپذیریم و نگاه متفاوت او به زندگی را ارج نهیم و اصراری نداشته باشیم که او را با خودمان همنگاه سازیم.
وقتی این اتفاق میافتد، هر وقت احساس تنهایی میکنیم کافی است کنار جفت خود برویم و از او بخواهیم با نگاه متفاوتش به دنیا برایمان در مورد زندگی صحبت کند. او دنیایی را که میبیند و با دنیای ما حتما متفاوت است، تفسیر میکند و ما جریان گرم دیگر تنها نبودن را در وجودمان احساس میکنیم.
*از سوی دیگر خیلی از آدمها وقتی برای مدت زیادی تنها هستند، بدون فکر و تامل، برای خلاصی از این تنهایی طاقتفرسا، به اولین مورد ازدواجی که سر راهشان سبز میشود جواب مثبت میدهند. اسم این حالت "تله تنهایی" است که باید بینهایت مواظب آن بود.
اما در مجموع، اگر قرار است ازدواج راهحلی برای رفع تنهایی ما، و نه تنهاتر ساختن ما باشد، این خودش یک دلیل عالی برای استقبال از اتفاق ازدواج است.
مسالهای به نام رشد
ما درختی هستیم که هرگز از رشد نمیافتیم. حتی اگر چشم روشنبینی داشته باشیم و به دنیا واقعا همانگونه که هست نگاه کنیم، به وضوح متوجه میشویم که همه چیز در حال رشد و بزرگ شدن است. حتی خشک شدن برگ درختها در پاییز هم یک جور رشد و بلوغ است و در یک جمله میتوان گفت که دنیا آفریده شده است تا رشد کند و از این چیزی که هست به چیزی کاملتر تبدیل گردد.
ما آدمها هم در زندگی از این حادثه بیبهره نیستیم. ما نیز موجوداتی طالب رشد هستیم. یک آدم تنها و مجرد میتواند تا حد زیادی در عرصههای مختلف زندگی رشد کند. ادامه تحصیل دهد و به مدارج عالی تحصیلی برسد. یا به بدن خود برسد و زیباترین و سالمترین بدن روی زمین را داشته باشد. همینطور میتواند در امور اقتصادی فعال شود و بیشترین ثروت ممکن را برای خود جمع کند. اما جنبههایی از زندگی وجود دارد که به تنهایی نمیتوان در آن حوزهها رشد کرد و گسترش یافت. در بعضی از عرصههای زندگی حتما باید دو نفری قدم نهاد و به صورت مشترک در آن عرصهها رشد کرد.
برای مثال احساس زیبا و متعالی پدر یا مادر شدن را فقط وقتی ازدواج میکنی میتوانی دریابی. یک موجود تک و تنها که همیشه از ازدواج گریزان است و یا طالب پیوندهای موقتی است نمیتواند این حس باشکوه را دریابد. وقتی اتفاق پدر شدن یا مادر شدن رخ میدهد کل بدن انسان متحول میشود و خودش را برای این حادثه بزرگ و طلایی آماده میکند. تلاش برای بزرگ کردن موجودی ظریف و شکننده که بدون کمک والدین هیچ کاری از او برنمیآید یکی از زیباترین و باشکوهترین تلاشهایی است که به یکباره دید انسان نسبت به زندگی را تغییر میدهد و بین نگاه یک دختر و پسر مجرد و یک زوج عیالوار تفاوتی عظیم را باعث میگردد.
ترس از ازدواج
ازدواج یک اتفاق دونفره است. دو نفری که باید از دو جنس مخالف باشند
وقتی ازدواج میکنیم حوزههای جدیدی از رشد و گسترش مقابل چشمان ما آشکار میگردد. ایثار و از خودگذشتگی، محبت بدون انتظار بازگشت، خوشحال شدن از شادی دیگری و شریک شدن در غم و اندوه شریک زندگی، پوست ترکاندن برای تغییر سطح درآمدی و مهارتی برای تامین مایحتاج زندگی مشترک و... همه و همه از جمله حوزهها و عرصههای جدید و متفاوتی هستند که فقط با ازدواج کردن میتوان این عرصهها را دید و در آنها حضور یافت و رشد و گسترش روح و جسم و ذهن را در این حوزهها تجربه کرد.
اما از سوی دیگر میبینیم که خیلی وقتها شریک زندگی انسان نه تنها به رشد و تعالی و گسترش سطوح ذهنی و جسمی و روانی انسان کمک نمیکند، بلکه به صورت مانعی جدی و متعصب بر سر راه ظاهر میشود و با مانعتراشیهای جورواجور و حتی بسیاری اوقات با تهدید و ارعاب و باجگیری و انواع شیوههای خشن سعی میکند حتی آرزوی رشد و پیشرفت را، لااقل در دو دهه اول ازدواج از شریک زندگی خود بگیرد. به زبان خیلی ساده فردی که در ایام مجردی میتوانست به راحتی در حوزههای معمولی زندگی پیشرفت کند و به سطوح عالیتری دست یابد، بعد از متاهل شدن و ازدواج مجبور میشود از عادیترین حقوق رشد و پیشرفت محروم شود و مانند یک اسیر منتظر بماند تا چه موقع اجازه آزادی مشروط او صادر شود. به روشنی مشخص است که این شکل ازدواج نه تنها راهحلی برای مشکل رشد و بلوغ فرد نیست بلکه خودش به عنوان یک مشکل و مساله جدید در مقابل دو شریک زندگی ظاهر میشود. بدیهی است که برای این حالت اتفاق ازدواج بدترین رخدادی است که میتواند رخ دهد. برعکس اگر ازدواج راهحلی باشد برای تداوم رشد و گسترش روانی، ذهنی، جسمی فرد در عرصههای قدیم و تازه، بدیهی است که استقبال از ازدواج یک ضرورت انکارناپذیر است.
مسالهای به عنوان کمبودزدایی
به نظر بسیاری آدمها، دو نفر زمانی میتوانند شریک مناسبی برای زندگی همدیگر باشند که بتوانند یکدیگر را کامل کنند. از قدیم یک زن و شوهر مناسب را شبیه دو نیمه شکسته کوزهای میدانستند که وقتی کنار هم قرار گیرند یک کوزه یا گلدان یا آیینه سالم و بینقص را ایجاد میکنند.
ازدواج اتفاقی است که رفع کمبودهای طرفین، وقتی کنار با هم باشند را قول میدهد. بنابراین میتوان آن را راهحلی برای جبران نواقص و کاستیها دانست.
اما همین انتظار کامل بودن فرد مقابل باعث میشود که بسیاری اوقات ازدواج به بدترین اتفاق زندگی یک فرد تبدیل شود.
برای مثال فرض کنید فردی ترسو و بزدل است و میخواهد همسری اختیار کند که از او شجاعتر باشد و بتواند در زندگی این نقص کمبود شجاعت او را جبران کند. حال فرض کنید شریک زندگی او به غلط و فقط برای اینکه جواب مثبت را بگیرد خود را شجاعترین موجود روی زمین جا بزند. به نظر شما وقتی این پیوند شکل گرفت و آن دو زیر یک سقف رفتند و چند صباحی از زندگی مشترکشان گذشت، آیا دو موجود ترسو و بزدل در کنار هم میتوانند زندگی موفقی داشته باشند؟ شریک جدید فقط میتواند ترس بیشتری را به فرد مقابلش منتقل کند و چگونه ممکن است فردی از اینکه نقص و کمبودهای زندگیاش نسبت به قبل بیشتر شود خوشحالتر باشد!؟ بدیهی است که این ازدواج حادثه موفقی نیست و اگر از هم گسسته نشود تا آخر عمر با ناراحتی و عذاب سپری خواهد شد.
وقتی دو نفر میخواهند با هم ازدواج کنند و طرف مقابل اصرار دارد که شریک زندگیاش حتما سواد کافی داشته باشد. از ثروت کافی برخوردار باشد. شغل دایم و قابل اعتمادی داشته باشد و از فساد اخلاقی مبرا باشد، طبیعی است که این شرایط همینطوری مطرح نمیشوند و فردی که این شرایط را طرح میکند در واقع به زبان بیزبانی دارد به شکلی کمبودها و کاستیهای خودش را بیان میکند یا در خوشبینانهترین حالت از این کمبودها و نواقص گریزان است. مثلا خودش ثروت دارد و نمیخواهد فردی فقیر و تنگدست به طمع ثروتش شریک زندگیاش شود و یا خودش در سطح بالاتری از سواد و دانش قرار دارد و نمیتواند فردی با نگاه محدود و قالبی و ساده را در زندگی به عنوان شریک تحمل کند.
حال اگر یکی از طرفین با فریب خودش را صاحب این کمالات و خصیصهها نشان دهد و با حیله سعی کند قبل از ازدواج خودش را صاحب همه شرایط طرف مقابل بنمایاند و بعد از ازدواج، بنا بر اصل کار از کار گذشته و باید تسلیم شد، اصرار داشته باشد که شریک زندگیاش از شرطهای خود کوتاه بیاید و آنها را نادیده بگیرد، این پدیده نه تنها ازدواج را به یک بازی فریبکارانه و نامیمون تبدیل میکند، بلکه از همان ابتدا سنگ یک بنای فریبکارانه را در زندگی مشترک بنا میگذارد و اگر مثبت بودن مجله موفقیت بیش از این اجازه پرداختن به این موضوع را ندهد باید گفت که این شکل ازدواج اصلا چیز خوبی نیست.
بله! اینکه با حادثه ازدواج باید دو نفر مکمل هم شوند و یکدیگر را کامل کنند، چیز خوبی است اما اینکه یکی از طرفین انتظار داشته باشد طرف مقابل حتما کاستیها و خلاهای روحی و ذهنی یا مادی او را پر کند و اگر چنین نکند به درد نمیخورد، این انتظار باعث ایجاد مشکل جدیدتری به صورت احساس بد و ناخوشایند مورد سوءاستفاده قرار گرفتن و حس بردگی و خواری و حقارت در فرد مقابل میگردد که نه تنها راهحل بودن اتفاق ازدواج را زیر سوال میبرد بلکه برعکس به عنوان یک عامل مشکلآفرین مورد نفرت افراد مجرد و تنها نیز میشود.
حال با توجه به کمبود فضای مقاله اجازه دهید بحث را جمع کنیم و ادامه بررسی این نگاه متفاوت به حادثه ازدواج را به خودتان واگذار کنیم. به نظر شما به جز مشکلات و مسایل کلی که تا اینجا عنوان و بررسی کردیم، اتفاق ازدواج وقتی قرار باشد راهحلی برای رفع مشکل و برطرف ساختن موانع و حل مسایل باشد، این مسایل و مشکلات و موانع چه چیزهای دیگری میتوانند باشند؟
برای اینکه جواب این سوال را پیدا کنید لازم نیست زحمت زیادی بکشید. کافی است به زندگیهای مشترک آدمهای اطراف خود دقت کنید. از معجزه ازدواج وقتی خوب عمل میکند، شگفتزده خواهید شد.